• پنجشنبه 14 ژوئن 2018
  • admin

دانلوود رمان اسمانی ها نودهشتیـا

دانلوود رمان اسمانی ها نودهشتیـا

من کوچیک شمام منیر خانوم، رمان فرشته های اسمانی اون خدا بیـامرزها دستشون از دنیـا کوتاهه کنار آق بانو ایستادم، با پشت دست نم اشکش را گرفت .اخمـهایم درون هم شد، با دستم بـه او اشاره زدم که تا گوشی را بدهد .به آرامـی بـه گونـه اش چنگ زد .دستم را دراز کردم و گوشی را از دستش کشیدم، صدای جیغ منیرم از گوشی بیرون زد: رمان فرشته های اسمانی -زنیکه ی غربتی، پاشدی اومدی وسط خونـه زندگی ه چنبره زدی؟ آخه عقده ای مـی خوای پول و مالشو بکشی بالا؟ حالا واسه من بزرگتری مـی کنی؟ اون ه ی احمق حالیش نیست کـه دو که تا انتر دور و بر خودش نگه داشته… نفسم را بیرون فرستادم و گفتم: -شما بـه این ه ی احمقو این دو که تا انتر چی کار داری ؟ منیر با شنیدنِ صدایم، جا خورد .چند لحظه مکث کرد و با خنده ای کـه عصبی ام مـی کرد، گفت: -ئه، سلام جون خوبی؟ -خوبم ، از احوالپرسی هاتون انگار آماده ی انفجار بود: - من حتما گله کنم یـا تو؟ خودت ازمون کناره گرفتی، خودت ما رو آدم حساب نمـی کنی، خوب شایدم حق داری، منم دو که تا ماشین داشتم و شش که تا مغازه تو گلسار و منظریـه، یکی از خونـه هام منظریـه بود و یکی هم گلسار بود و زمـین و ملک و املاک داشتم تو مطهری، کـه سهله، واسه خدا هم بندگی نمـی کردم، خبر دارم جلوی دانشگاه چطوری پسرمو سکه ی یـه پول کردی، بازم اون دوستِ عزیزت فرشته اومد پشتتو گرفت، از این ور هم آق بانو نیش و کنایـه مـی زنـه کـه تو رو اذیت نکنیم، نکنـه ما دیو دو سریم و خودمون خبر نداریم؟ بـه خیـالت کـه دوستتو و کنیز خونـه واسه ی تو کَس و کار مـیشـه؟ از ما بریدی کـه چی؟ ترسیدی پولاتو بکشیم بالا؟ بعد بـه پسر من گله مـی کنی کـه ما خبرتو نمـی گیریم؟ دیگه حتما چی کار کنیم؟ مگه دعوتت نکردم ناهار بیـای خونـه؟ خوب چی؟ چی شد؟ چرا نیومدی؟ گوشیتم کـه خاموش بود که تا الان کـه من نتونم زنگ ب…. رمان فرشته های اسمانی منیره یک نفس متلک مـی گفت و گله مـی کرد .این روزها حوصله ی خودم را نداشتم، چه برسد بـه او و مزخرفاتش .تماس را قطع کردم .سر چرخاندم و نگاهم روی چشمانِ سرخ آق بانو ثابت ماند، با هق هق گفت: -گیزیم، ما اینجا مزاحمتیم؟ بـه ابوالفضل قسم اگه بدونیم ذره ای مزاحمـیم مـیریم تبریز پیش پسرامون، بخدا اگه یـه ذره چشممون بـه مال و اموالت باشـه، گوربانوم سنـه، خاطر خودت واسه من و مشتی عزیزه، تو اینقدری بودی من بزرگت کردم و با دستش کمرش را نشان داد و دوباره با صدای لرزانی گفت:

با عضویت درون انجمن نودهشتیـا از سایت خودتون حمایت کنید

مـی خواهی با اینترنت رایگان کلی رمان دانلود کنی؟
با دانلود اپیلیکیشن سروش و پیوستن بـه کانال نودوهشتیـا با ادرس

https://sapp.ir/98iaroman

به راحتی و بصورت کاملا رایگان دانلود کنید

اگه باور نداری کافیـه با یک سیم کارت بدون شارژ و بسته وارد سروش بشی و دانلود کنی

قرعه کشی هفتگی یک گیگ اینترنت به منظور اعضای کانال
لینک دانلود اپلیکیشن سروش
دانلود سرویش به منظور اندروید کلیک کنید

دانلود سروش به منظور ای یو اس کلیک کنید

. رمان فرشته های اسمانی




[دانلوود رمان اسمانی ها نودهشتیـا-دانلوود رمان اسمانی ها ... رمان فرشته های اسمانی]

نویسنده و منبع: admin | تاریخ انتشار: Thu, 14 Jun 2018 07:40:00 +0000